به سلامتی خودم ....
چون باهمـــــــــه خندیدم....
همـــــــــه رو دلداری دادم....
نگران همــــــــــــه شدم..........
ب همـــــــــــــــــه اهمیت دادم .........
ولی هیـــــــــــــــــــــــــچ کس نفهمید تو دلم چی میگذره ....
گفت ...
میخوام دست نخورده بمونی (!)
شاید قسمت هم نباشیم ...
معلم دفتر را دید و گفت:این رویاست
گفتم:معلم تو از عشق چه میدانی؟
گفت:در عالم عشق،عاشق همیشه تنهاست..
چطور بگم که دلتنگ توام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی
چطور بگم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده؟
چطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته
زندگی می بخشه؟
چطور بگم که این دل بی طاقت بهانه تو را می گیرد؟
چطور بگم که دستانم گرمی دستانت را می خواهد؟
ای تنهاترین ستاره زندگی من
پشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانم
تا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی
مــــــــــــــــــــن آرام دوستت خواهم داشت...
طوری که خودت هم از این علاقه بویی نبری!!!
همین که بودنت را حس کنم کافیست!
تو در دنیای زیبایت عاشق هر كسى كه دوست دارى باش ..
من از دور عاشقی خواهم کرد...!
زن ها گاهي اوقات چيزي نميگويند
چون به نظرشان لازم نيست كه چيزي گفته شود
با نگاهشان حرف ميزنند
به اندازه يك دنيا حرف ميزنند
هرگز نبايد از چشمان هيچ زني ساده گذشت…
آن هنگام که گوشه لبش را گاز میگیرد
تا از راز چشمانش با خبر نشوی…
یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا
پر از بغض های نشکفته. با منی ، هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه
سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی
دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی
نیست ، حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم
نیست
من آمده ام! اینجا ، کنار دلواپسی های شبانه ات، کنار شعله ور شدن
شمع وجودت ،اما نمی دانم چرا دلم آرام نمی گیرد
دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود تو را می خوانم ؛ از
تو چیزی نمی خواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای
مهربانت را، جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای
زمانه گم کرده ام
هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام
هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم ، چشم هایم را باز نمی کنم
تا شاید بتوانم تصویرت را بر روی پلک های بسته ام حک کنم ، اما باز
هم جای تو خالی است
شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای
خاطره اشک می ریختم ، شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم
های خیره و خسته ات را نداشتم، شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را
با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم
روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را
زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم
این بار به دیدنت آمده ام ، برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ
سردِ خانه ات را احساس می کنند اما بدان یاس های سپید احساسمان
هنوز گرم گرم اند